کد مطلب: 

215484

وقتی به خانه رسیدم سایه زنم را دیدم که در شرایط بدی کنار مرد غریبه بود!

مردی که زنش را به خاطر خیانتش کشته بود دستگیر شد.
وقتی به خانه رسیدم سایه زنم را دیدم که در شرایط بدی کنار مرد غریبه بود!

به گزارش رکنا، مردی در تگزاس به دلیل این که همسرش قصد متارکه از او را داشت، دست به جنایتی وحشتناک زد.

طبق گزارشات پلیس آن ها جنازه زنی تقریبا 50 ساله را در زیر پلی در تگزاس در حالی که گلوله ای در پیشانی اش بود پیدا کردند و بعد از اقدامات قانونی جسد او را به پزشکی قانونی فرستادند و طی آزمایشات توانستند هویت او را بشناسند و بر اساس اثر انگشت روی لباس ها و بدن وی، توانستند قاتل را دستگیر کنند.

قاتل (کِنی مارتین) که همسر لیندا (مقتول) بود در بازجویی هایش به جنایتی که انجام داده بود اعتراف کرد، او گفت: من لیندا را در حالی که تازه از همسرش جدا شده بود و با دو بچه مطلقه شده بود پیدا کردم، از ابتدای آشنایی متوجه شدم او زنی مقاوم و حسابداری است که میتوانم در آینده برای کار هایم به او اعتماد کنم و به خاطر این که دو فرزند دارد، حتما زن خانه دار و مهربانی است، چیزی که من دنبالش بودم.

وی ادامه داد: ما باهم ازدواج کردیم و در تگزاس برای خود خانه ای نقلی خریدیم، اوایل زندگی همه چیز خوب بود و اگر مشکلی پیش می آمد لیندا با هوش و درایتی که داشت به خوبی آن ها را حل می کرد طوری که من فشار زیادی را تحمل نکنم، ما باهم توانستیم با پس انداز کردن پول، ثروتی برای خود جمع آوری و کار جدیدی را راه اندازی کنیم. تقریبا همه چیز خوب بود و زندگی روی خوشش را به ما نشان داده بود و من برای جبران محبت های لیندا برای دختر و پسرش پدری می کردم که یک موقع احساس کمبودی نداشته باشند.

کنی در حالی که ناراحت بود و بغضی در صداش نهفته بود ادامه داد: همه چیز روی روال عادی جلو می رفت و خوب بود تا این که وضع مالی ما روز به روز بهتر و بهتر میشد، کم کم احساس می کردم لیندا دیگر عین سابق به من و زندگی اش رسیدگی نمی کند و با بهانه های مختلف یا به بیرون می رود و یا با موبایلش سرگرم است، به خاطر اعتمادی که به او داشتم پیگیر کار هایش نبودم اما دیگر احساس کردم همه چیز از کنترل خارج شده و زندگیمان رو به نابودی است، طوری که ما شب ها را با بحث و کتک به صبح می رساندیم و رابطه سردی بینمان به وجود آمده بود و کم کم متوجه شدم پای کس دیگری در میان است که لیندا دیگر به من و بچه هایش وفادار نیست و بی محبتی می کند.

این اواخر به خاطر اخلاق و رفتار های لیندا، نمیتوانستم تمرکزم را به کار جمع کنم و دچار ضرر و زیان شده بودم و بیشتر اوقات می خواستم که از کار های همسرم سر در بیارم و چکش کنم انگار شکاک شده بودم.

یک شب برای امتحان که بدانم هنوز به من وفادار است یا نه، به خانه زنگ زدم و گفتم من در راه برگشت به خانه تصادف کردم و یکم دچار سر درد و سر گیجه شدم، شما منتظر من نباشید من بیمارستان بروم بعد به خانه می آیم، اول فکر کردم او حتما بی تابی می کند و قطعا پیش من می آید اما در کمال ناباوری به من گفت: باشه مشکلی نیست ما منتظرت نمی مانیم کارهایت را کردی به خانه بیا. من خیلی ناراحت شدم و بیشتر شک کردم که او به من بی علاقه شده و با کس دیگری ارتباط دارد. تصمیم گرفتم خیلی ناگهانی به خانه بیام و او را غافلگیر کنم. وقتی به خانه رسیدم متوجه سایه و صدایی در پارکینگ شدم، ابتدا فکر کردم حتما دزد به خانه آمده و جان همسر و فرزندانم در خطر است، اما وقتی به سایه نزدیکتر شدم متوجه شدم که دو نفر در شرایط بدی هستند، خواستم با عصبانیت به سمتشان بروم که به جای دیگر بروند اما فهمیدم صدای زنانه ای که من اول شنیدم، صدای همسرم لیندا بود اما باز هم به خودم تلقین کردم که همه این ها توهم است و تو بیمار شدی اما وقتی قدم هایم را تند تر کردم صدای لیندا را راحت تشخیص دادم که می گفت: (عزیزم خیالت راحت باشه، بیشتر اموال کنی به نام من شده، به زودی ازش طلاق می گیرم و ما باهم خوشبخت میشیم) و بعد دوباره به کار خود ادامه دادند.

وقتی صدایشان را شنیدم تمام اتفاقات این مدت جلو چشمانم آمدن که لیندا به بهانه های مختلف از من پول می گرفت و  از من درخواست می کرد که اگر به او علاقه دارم کمی از اموالم را به نامش کنم تا به او ثابت شود عاشقش هستم و من به خاطر عشقی که به او داشتم به راحتی قبول کردم و حالا فهمیدم که ضربه بدی از نزدیکترین فرد زندگی ام خوردم.

از هجوم این همه اتفاق به حالت جنون رسیدم و با داد و فریاد به سمت آن ها حمله ور شدم و هردو را زیر مشت و لگدم گرفتم، تا به سمت ماشین حرکت کردم تفنگی را که به تازگی برای محافظت از خودم خریده بودم بیاورم، مرد ناشناس که اسمش را هم نمیدانم پا به فرار گذاشت من در سیاهی شب نتوانستم به راحتی او را پیدا کنم. به سراغ لیندا آمدم و با بلند کردن اش از روی زمین او را مورد مواخذه قرار دادم و گفتم من تو را خیلی دوست داشتم چرا این کار را با من و زندگی ات کردی؟ اما او با وقاحت به من گفت که خسته شده و از من چندشش می شود دوست دارد تجربه های جدیدتری را داشته باشد، او با این که 50 سالش شده بود اما به راحتی قصد داشت دنبال هوسش برود.

من وقتی این حرف هایش را شنیدم با داد و فریاد و حرف های رکیک تفنگم را بیرون آوردم و با زدن گلوله ای در پیشانی اش او را کشتم و با بردن جسدش به زیر پل، زندگی ام را از این لکه ننگ نجات دادم.

وی در حالی که ادامه می داد گفت: از این که او را کشتم ناراحت و پشیمان نیستم لیندا حقش بود که این گونه بمیرد، او زندگی من را تباه کرد.

پلیس پس از شنیدن اعترافات او برای انجام عملیات قانونی کنی را به دادگاه فرستاد، هیئت منصفه پس از شنیدن اظهارات وگزارشات پلیس کنی مارتین را به 20 سال زندان محکوم کرد.

انتهای پیام

به این محتوا امتیاز دهید: 

هنوز رأی ندارید
سیتنا 5
2018-07-13 22:20

افزودن دیدگاه جدید