کد مطلب: 

240870

جمشید شوهر بی غیرتم می خواست مرا با دوستش همخواب کند!

سر راه مردان هوسران قرار می گرفتم و آنها را به راحتی فریب می دادم. من طعمه های خود را سر کیسه می کردم. اما بالاخره نتیجه کارهایم را دیدم چون دست روی دست بسیار است.
جمشید شوهر بی غیرتم می خواست مرا با دوستش همخواب کند!

به گزارش رکنا، زن فراری در دایره اجتماعی کلانتری گفت: من در دام مرد هوسرانی گرفتار شدم که دست شیطان را از پشت بسته بود. او مرا به خانه ای کشاند و قصد داشت در آن خانه لعنتی زندانی ام کند که فرار کردم و خودم را نجات دادم.

«مهین» آهی کشید و گفت: لعنت بر من که ندانسته خودم را در لجنزار فساد گرفتار کردم و این همه بدبختی برای خودم درست کردم. باور کنید دوست ندارم قیافه زشتم را در آینه ببینم چون حتی خجالت می کشم به چشمان خودم نگاه کنم و از خودم متنفرم.

۱۶ساله بودم که به اصرار پدر و مادرم با پسری ۲۷ساله ازدواج کردم. در واقع من به این خاطر زود عروس شدم که خانواده ام نسبت به ازدواج دختر خاله ام حسادت داشتند و از سر چشم و هم چشمی مرا به زور از پشت میز مدرسه بیرون کشیدند و تن به ازدواجی اجباری دادم.

شوهرم از روز اول زندگی مان حرکات و رفتار مشکوکی داشت و در مدت کوتاهی فهمیدم او به کراک اعتیاد دارد. ما سه ماه زیر یک سقف زندگی سرد و بی روحی را سپری کردیم. جمشید خیلی گوشه گیر، بی احساس و کم حرف بود و به قول معروف بیشتر در لاک خودش فرو می رفت.

مهین ادامه داد: مشکلات من و شوهرم از روزی حالت جدی و خطرناکی به خود گرفت که شوهرم قصد داشت زمینه ارتباط نامشروع مرا با یکی دوستانش که از خرده فروشان موادمخدر بود فراهم کند. آن روز با نگرانی از خانه بیرون زدم و به منزل پدرم رفتم تا موضوع را به آنها اطلاع بدهم. اما افسوس که والدینم با برخوردی بسیار خشن اصلا به حرف هایم گوش ندادند و درحالی که مرا از خانه شان بیرون کردند گفتند هرچه زودتر به خانه شوهرت برگرد و این جمله را آویزه گوش خودت کن که ما تو را با لباس سفید به خانه بخت فرستاده ایم و با کفن سفید هم باید از آن خانه بیرون بیایی.

از این برخوردهای نادرست دلم خیلی شکسته بود و به دیدن یکی از دوستانم رفتم. وقتی ماجرا را برایش تعریف کردم او پیشنهاد داد به مشهد بیایم و با خواهرش که زنی مطلقه است زندگی کنم.

من بلافاصله به راه افتادم و به سراغ خواهر دوستم آمدم. ولی غافل از آن بودم که این زن معتاد از چه راهی زندگی نکبت بار خود را می گذراند. او به من یاد داد که چه طور سر مردان هوسران را کلاه بگذارم و...

مهین با صدایی بغض آلود گفت: زندگی من قربانی چشم و هم چشمی های پدر و مادرم و ندانم کاری های خودم شد.

انتهای پیام

به این محتوا امتیاز دهید: 

میانگین: 2.8 (6 رای)
سیتنا 4
2020-01-28 06:58

افزودن دیدگاه جدید