کد مطلب: 

211300

نیمه شب در حالی که باردار بودم محسن به رویم چاقو کشید و من تسلیم شدم!

از زمانی که همسر سابقم ازدواج کرده، فرزندم را به پدر و مادرش سپرده تا آن ها دخترم را بزرگ کنند اما با توجه به کهولت سن و بیماری هایی که دارند از عهده نگهداری فرزند سه ساله من برنمی آیند و دخترم دچار اضطراب و ناراحتی های روحی شدیدی شده است و ...
نیمه شب در حالی که باردار بودم محسن به رویم چاقو کشید و من تسلیم شدم!

به گزارش رکنا، زن جوان درحالی که از شدت غم و نگرانی دستانش می لرزید و اشک می ریخت به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: از همان روزهای اول ازدواجمان متوجه اعتیاد همسرم شدم او مردی عصبی و پرخاشگر بود که با هر بهانه ای مرا زیر مشت و لگد می گرفت و روزگار مرا تلخ و سیاه کرده بود ولی چاره ای جز صبر و تحمل نداشتم چرا که در بین خانواده و بستگان ما «طلاق» لکه ننگی لقب گرفته بود که هیچ کس جرئت نداشت حرفی از آن بزند.

من هم به دلیل ترس از جدایی کتک های همسرم را به جان می خریدم و اعتراضی نمی کردم. روز به روز وضعیت روحی و جسمی محسن بدتر می شد این درحالی بود که پدر و مادرش نیز با طرفداری از او رابطه ما را بدتر می کردند. دعواها و کشمکش های بین من و همسرم شدت می گرفت تا جایی که گاهی کار به کلانتری نیز می کشید.

همسرم اعتقاد داشت مرا آن قدر کتک می زند که از زندگی سیر شوم تا با بخشیدن مهریه سنگینی که داشتم از او جدا شوم او حتی در زمان بارداری ام نیز به من رحم نمی کرد و مرا با کارها و رفتارهای نامعقولش عذاب می داد. با وجود این همه رنج و عذاب به خاطر فرزندم کوتاه می آمدم و به خانواده ام نیز حرفی نمی زدم.

تا این که نیمه شب  محسن روی من چاقو کشید و گفت اگر تا صبح منزل را ترک نکنم مرا می کشد همچنین با تهدید به اسیدپاشی ادعا کرد که مرا هیچ وقت دوست نداشته است. با شنیدن این حرف ها دنیا روی سرم خراب شد و با دلی شکسته و پریشان از منزل بیرون آمدم. در این چند سالی که با محسن زندگی کردم او با هر شیوه ای می خواست مرا طلاق بدهد و این دفعه با تهمت های ناروا، مرا زنی خیانتکار خواند و این گونه بود که کاسه صبرم لبریز شد و با بخشیدن مهریه ام تصمیم به طلاق گرفتم.

تازه بعد از جدایی، مادر شوهرم متوجه کارهای زشت پسرش شد. این بود که محسن بعد از کتک کاری مادرش، هفت ماه زندانی شد. من هم برای تامین هزینه های زندگی خود و تنها دخترم در یک دفتر بیمه مشغول به کار شدم. چرا که همسرم حتی کارت یارانه من و دخترم را سوزانده بود تا خودش بتواند از آن مبلغ استفاده کند.

محسن بعد از آزادی با زن دیگری ازدواج کرد و دخترم را به پدر و مادر پیرش سپرد در این میان آن ها نیز برای رهایی از بی قراری و دلتنگی های دخترم به او گفته اند که من مرده ام! دخترم به خاطر آزار و اذیت هایی که شده، حتی از اسم پدر بزرگ و مادربزرگش هم می ترسد و گریه می کند. حالا هم دست به دامان قانون شده ام تا ...

انتهای پیام

به این محتوا امتیاز دهید: 

هنوز رأی ندارید
سیتنا 5
2018-04-11 23:40

افزودن دیدگاه جدید